چشمههای خروشان تو را می شناسند
موجهای پريشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ريگهای بيابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را می شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای كه امواج طوفان تو را می شناسند
اينك ای خوب، فصل غريبی سر آمد
چون تمام غريبان تو را می شناسند
كاش من هم عبور تو را ديده بودم
كوچههای خراسان، تو را می شناسند
-----------------------------------------------------------------
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
-------------------------------------------
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
-------------------------------------------------------------------